pdf دانلود کتاب میخواهم بمیرم ولی دوست دارم دوکبوکی بخورم یکی از آثارمهم و برجسته در ادبیات معاصر جهان شناخته می شود که با داستانی پر احساس و واقع گرایانه، توانسته توجه بسیاری از خوانندگان را به خود جلب کند. کتاب می خواهم بمیرم ولی هوس دوکبوکی کرده ام به مسائل مهمی چون امید و زندگی می پردازد و با قلمی روان، خواننده را در دنیای خود غرق میکند.

معرفی کتاب می خواهم بمیرم ولی دوست دارم دوکبوکی بخورم اثر بک سهی
بک سهی با نوشتن کتاب می خواهم بمیرم ولی دوست دارم دوکبوکی بخورم، امیدوار است که افرادی که وضعیتی مانند او دارند با خواندن این کتاب با خود بگویند، پس من تنها کسی نیستم که این حس را دارد، یا حالا میفهمم دیگران هم این حس را دارند و کماکان به زندگی خود ادامه میدهند. از نظر نویسنده هنر یعنی تحت تاثیر قرار دادن ذهن و قلب دیگران.
به گفتهی او «هنر به من باور میدهد؛ این باور که شاید امروز روزی عالی نباشد، اما باز هم روز خوبی است. این باور که بعد از یک روز افسردگی هنوز هم میتوان با کوچکترین چیز قهقه سر داد. همچنین به این درک رسیدهام که آشکار کردن تاریکی وجودم به اندازهی آشکار کردن روشنیام عادی و طبیعی است. امیدوارم با به کارگیری این هنر شخصی بتوانم راهم را به قلب دیگران باز کنم، درست همانطور که این کتاب راهش را به دستان شما باز کرده است.»
pdf کتاب میخواهم بمیرم ولی دوست دارم دوکبوکی بخورم متنی از
دکترروان پزشک: «اگر عادت کنیم با بینش سطحی دیگران رو قضاوت کنیم این بینش در نهایت به ضرر خودمون تموم می شه. البته هیچ مشکلی نداره که گاهی از دست دیگران عصبانی بشی. مثلاً فکر کن یک نفر که براش احترام خاصی قائل هستی توی یک همچین موقعیتی چیکار می کنه. آیا اون هم عصبانی می شه؟ حتماً اون فرد هم نمی تونه این موقعیت رو تحمل کنه. درسته؟ پس اگر جوابت مثبته هیچ اشکالی نداره که به خودت اجازه بدی عصبانی بشی. فکر میکنم روی ایدهآلهای خودت بیش از حد تمرکز میکنی و مدام به خودت فشار میاری و میگی باید یه همچین آدمی باشم. مخصوصاً وقتی این استانداردهای ایدهآل رو از فرد دیگه ای گرفته باشی و مربوط به افکار و تجربیات خودت نباشن.
خلاصه ای از کتاب هوس دوکبوکی کردم
اسمش را چه بگذاریم؟ — افسردگی؟ او دائما احساس پستی، اضطراب، شک و تردید بی پایان به خود می کند، اما نسبت به دیگران نیز به شدت قضاوتگر است. او احساسات خود را به خوبی در محل کار و با دوستان پنهان می کند. تلاشهای او طاقت طاقت فرسا هستند و او را از ایجاد روابط عمیق باز می دارند. این نمی تواند عادی باشد. اما اگر او تا این حد ناامید است، چرا همیشه میتواند به غذای خیابانی مورد علاقهاش، کیک برنجی تند و تیز تتئوکبوکی، تمایل پیدا کند؟ آیا زندگی فقط همین است؟